با اینكه هارپاگ اینچنین به پادشاه خود خیانت كرد، همهجا در تاریخ هردوت (باستثنای بند 129) از او به نیكی یاد میشود و همهجا آستیاژ پادشاه قانونی و مشروع كشور ماد در نقشی نفرتآور مجسم میشود. در برابر او هارپاگ نقش كسی را بازی میكند كه شرافتمندانه از حیثیت خود دفاع میكند و هموطنان خود را از قید ظلم و جور پادشاه سفاك میرهاند. از یك طرف احساسات ملی قوم ماد نسبت باو برانگیخته نیست، و از جانب دیگر پارسها خود را مدیون او میدانند و او را نجاتدهنده كوروش و عامل مؤثر پیشرفت كار او میدانند. اگر از مطالب بند 129 صرفنظر كنیم، در سراسر آنچه هردوت تحت عنوان «تاریخ كوروش» نقل میكند، مؤلف همهجا میكوشد هارپاگ را در وضعی مجسم كند كه خواننده حق بجانب او دهد؛ عذر او را در نظر مادها قابل قبول جلوه میدهد و پارسها را به حقشناسی نسبت باو تشویق میكند.
ص: 165
بنابراین میتوان حدس زد كه این تاریخ بخصوص آن قسمت كه مربوط به شرح چگونگی روی كار آمدن كوروش است از اطرافیان هارپاگ سرچشمه گرفته و همانطور كه بعضی از محققان عقیده دارند منبع آن از خانواده هارپاگ بیرون نباشد «1».
اكنون باید دید كه آیا هردوت نخستین كسی است كه این اخبار را بزبان یونانی تدوین و جمعآوری كرده یا دیگران قبل از او بچنین كاری دست زدهاند و هردوت مطالب خود را در دست دوم از آنها اتخاذ كرده است. در این مورد دو نكته غیر قابل تردید است، اول آنكه قبل از هردوت مورخی بنام شارون «2» از اهل لامپساك «3» بیكی از خوابهای آستیاژ اشاره كرده و دوم آنكه در زمانی كه هردوت میزیست در دلف «4» شایع شده بود كه كوروش از یك شاهزاده ماد بدنیا آمده است. ولی هیچیك از این دو مسئله كافی نیست و دلیل آن میباشد كه هردوت مطالب خود را از متقدمان اخذ كرده و یا مطلقا در عصر خود از دهان مردم شنیده و تحریر كرده؛ بنابراین مادام كه خلاف آن ثابت نشده نباید در صحت اشارهای كه هردوت در بند 95 به «عدهای از پارسها» میكند و آنها را منبع كسب اخبار خود معرفی میكند تردید كرد.
در كتیبهای كه از قرن پنجم یا چهارم قبل از میلاد در گزانتوس «5» بدست آمده از فرزند شخصی بنام هارپاگ نام برده شده. عدهای باستناد این كتیبه مدعی هستند
______________________________
(1)- حتی آنچه هردوت در بند 129 از قول آستیاژ درباره هارپاگ نقل میكند چندان برای هارپاگ زننده نیست، چه اگر هردوت در این بند هارپاگ را به خامی و حماقت متصف میكند علت آنست كه عقیده دارد كه اگر هارپاگ اراده میكرد میتوانست خود بجای كوروش پادشاه شود و چون چنین نكرد و شخص دیگری را بسلطنت رسانید عملی ناشیانه مرتكب شد. بعید نیست همین روایت هم از اطرافیان هارپاگ سرچشمه گرفته باشد، چه بدیهی است وقتی هارپاگ با آن همه قدرت و توانائی بنفع كوروش از سلطنت پارس و ماد صرفنظر میكرد، او و خاندان او احترام و قرب بیشتری در دربار كوروش مییافتند.
(2)-Charon
(3)-Lampsaque
(4)-Delphe
(5)-Xanthos
ص: 166
كه افراد خاندان هارپاگ بطور موروثی در لیسی «1» فرمانروائی كرده و پیوسته دست نشانده پادشاهان شوش بودهاند و چون حدس زده میشود كه هردوت به گزانتوس مسافرت كرده، چنین نتیجه میگیرند كه مورخ اطلاعات خود را درباره ماد و پارس در دربار این خاندان كسب كرده. ولی این فرض كه اساس آن شباهت دو اسم است قابل قبول نیست، چه هارپاگ بر تمام سرزمین یونی با قدرت حكومت كرد و در اینصورت جای تردید نیست كه در تمام شهرهای یونی مردم نام او را شنیده بودند و باندازه كافی او را میشناختند.
آنچه درباره خلاصه تاریخ ماد در بند 95 تا 106 بصورت مقدمه بر «تاریخ كوروش» نقل شده باحتمال زیاد با تاریخ كوروش منبعی مشترك دارد. چه در این قسمت مؤلف بطور آشكار حتی بقیمت فدا كردن حقایق تاریخی مكرر از مادها تمجید و ستایش میكند. بعقیده او مادها نخستین قومی هستند كه از زیر بار اطاعت آشوریها شانه خالی كردند (بند 96)؛ نخستین پادشاه آنها كه دیوكس نامیده میشد و شخصیتی افسانهای داشت و از این حیث با مردی بنام دیوكو «2» كه در متون میخی از او نام برده میشود شباهتی داشت بكمك فضایل و ملكات اخلاقی و تقوی و درستی خود بسلطنت رسید. در میان این فضایل و ملكات، آنچه بیش از هرچیز مورد توجه ایرانیان بود عدالت و دادگستری بود كه یكی از بارزترین ملكات این پادشاه محسوب میشد (بند 96).
دومین پادشاه ماد كه فرااورت «3» نام داشت پارسها را باطاعت درآورد و قسمتی از آسیا را تسخیر كرد (بند 100) سومین پادشاه ماد سیاگزار «4» نام داشت. این پادشاه كه مدتی در برابر اقوام سیت عقبنشینی كرد، سرانجام توانست سكاها را از كشور خود براند و بطوریكه هردوت مدعی است بتنهائی امپراتوری عظیم آشور را درهم كوبد. انشای این قسمت از تاریخ هردوت قسمی است كه نشان میدهد در این مورد نیز مؤلف نوشتهای
______________________________
(1)-Lycie
(2)-Dayoukkou
(3)-Phraorte
(4)-Syaxare
ص: 167
از متقدمین در دست نداشته و مطالب این قسمت را نیز مانند قسمتهای دیگر كتاب خود شفاها از دهان مردم شنیده و قسمتهائی كه باین ترتیب جمعآوری كرده طوری درهم و پیچیده و مخلوط تحریر كرده كه نشان میدهد چندان ارزش و مقامی برای این قسمت از تاریخ خود قائل نبوده است.
مطالبی كه هردوت در بند 101 درباره جزئیات جغرافیائی و نژادی قوم ماد شرح میدهد باید از یكی از كتب متقدمین اخذ شده باشد. همچنین مطالبی كه در باره جاده كولشید «1» به ماد (بند 104) و اوضاع عمومی كشور ماد (بند 110) و قبایل پارس شرح میدهد بطور یقین از یكی از كتبی اخذ شده است كه قبل از هردوت وجود داشته. آنچه مؤلف درباره اكباتان نقل كرده و توصیفی كه از این شهر میكند، باید منبعی یونانی داشته باشد و مؤلف شرح آنرا از دهان یونانیان شنیده باشد (بند 98).
لیكن قسمتی از مطالب بند 104 و 105 را مولف در آسكالون «2» و قبرس و سرزمین سكاها بدست آورده و در هر حال افسانه جوانی كوروش و چگونگی جلوس او را بسلطنت پارس بطور یقین از منبعی مشترك اخذ كرده است.
دنباله سرگذشت كوروش از منابعی دیگر است. قسمتهائی كه كرزوس را در كنار كوروش مجسم میكند مانند بعضی مطالب قسمت اول این كتاب از افسانهای سرچشمه میگیرد كه كرزوس خود قهرمان آن بودهاست. این افسانه پادشاه مخلوعی را مجسم میكند كه در برابر پادشاه قوم فاتح خود عقل و درایت و تدبیر قابل ستایش از خود نشان میدهد، برای حمایت قوم خود نفوذ و اعتباری را كه در اسارت بدست آورده بكار میبرد و شهرت و اعتبار اولیه قوم خود را حفظ میكند. واضح است چنین افسانهای فقط از سرزمین لیدی میتواند سرچشمه گیرد. برعكس، آنچه مربوط است به خواب كوروش و خطر قیام پسر هیستاسپ و ترسی كه از این خواب بر پادشاه دست داده ظاهرا باید از منابع پارسی بوده باشد، همان منابعی كه بعدها افسانه جلوس داریوش از آنها ناشی شده است. سرگذشت مرگ كوروش كه هردوت مدعی است از بین چندین
______________________________
(1)-Colchides
(2)-Ascalon
ص: 168
سرگذشت كه در اینباره نقل كردهاند او معقولترین آنرا انتخاب كرده و آنچه مؤلف ضمن شرح جنگ این پادشاه با قوم ماساژت نقل میكند و زمینه را برای بیان سرانجام شوم قهرمان داستان خود مهیا میكند باید از منبعی غیر از دو منبع سابق كه چندان به كوروش حسن نظر نداشته است باشد. برخلاف آنچه بظاهر میتوان حكم كرد، منبع این قسمت از تاریخ هردوت از ماساژتها نبوده و از قوم ماد بوده است. چون كتابی در اینباره از متقدمین هردوت بطور یقین موجود نیست، بدون تردید این قسمت منبع یونانی ندارد. و اما آنچه هردوت درباره فتح بابل نوشته، بطوریكه مؤلف خود نقل میكند، منبع آن اطلاعاتی است كه اهالی محل باو دادهاند (بند 191). تنها موردی كه میتوان بگفته مؤلف درباره منبع اطلاعات او اعتماد كرد همین مورد است، زیرا مطالعه منابع موثق دیگری كه از آن زمان باقی است نشان میدهد كه اهالی بابل هنگامی كه وقایع را برای مؤلف نقل كردهاند چندان جانب حقیقت را نگرفتهاند و مطالب را صرفا بخاطر كوچك جلوه دادن پیروزی كوروش و توجیه شكست خود تحریف كردهاند. امروز اسناد و مدارك زیادی بخط میخی كشف شده كه نشان میدهد اهالی بابل در جنگ با كوروش بكلی شكست خوردند و ضربتی كه از این شكست بر آنان وارد آمد بحدی شدید بود كه حتی بفكر دفاع از شهر خود نیفتادند. آنچه اهالی بابل برای هردوت نقل كردهاند نه تنها بقصد توجیه این شكست خفتآور گذشتگان خود بوده، بلكه قصد كوچك كردن شخصیت فاتح بزرگ آسیائی نیز در آن نهفته است. دلیل این ادعا آنست كه در بند 191 مطلب طوری بیان شده كه خواننده تصور میكند حتی تدبیر جنگی كه كوروش برای تسخیر بابل اندیشید نتیجه تلقین یكی از خائنین بابل بوده و شخص كوروش در ابتكار این حیله جنگی سهمی نداشته است.
كمی بعد، مؤلف با تلخی و تأسف از سقوط شهر بابل یاد میكند و یادآور میشود كه اهالی بابل فرصت مناسبی را برای نابود كردن سپاه پارس از دست دادند. همچنین آنچه در بند 169 درباره خشم كوروش نسبت به رود دیاله نقل شده بنظر مضحك میرسد و باوركردنی نیست كه فاتح كشورگشائی مانند كوروش آنقدر بیتدبیر باشد كه در
ص: 169
بهترین فصل سال به ستیز با رودی بیروح و بیجان پردازد.
سرگذشت شورش پاكتیس «1» و جنگهای مازارس «2» و هارپاگ در یونی «3» و ائولی «4» و كاری «5» بصورت افسانهای منظم و مرتب نقل شده و بهمین جهت تصور میرود هردوت برای تهیه آن از یكی از كتب تاریخی موجود در عصر خود استفاده كرده است.
شارون «6» از اهل لامپساك «7» كتابی داشته كه امروز قسمتهائی از آن بوسیله پلوتارك «8» برای ما باقی مانده. اگر این وقایع را از روی این قسمتها كه از شارون باقی است قضاوت كنیم، باید گفت هردوت در اینباره بذكر حوادث و نقل وقایع قناعت كرده و از شرح و تفسیر بیشتری كه در قطعات شارون مشاهده میشود صرفنظر كرده است.
بطور كلی آنچه هردوت بصورت حكایت و داستان نقل میكند، باحتمال زیاد شفاها از دهان ساكنان نقاطی شنیده كه خود بدانجا سفر كرده و از نزدیك با مردم آن تماس گرفته: در شهر ملط كه ساكنان آن بموقع با كوروش كنار آمدند (بند 141) و همنژادان خود را در دیگر شهرها بعلت رفتار ناشیانهای كه در برابر مهاجم در پیش گرفتند سرزنش كردند، در سارد كه عناصر پارسی نفوذ داشتند و اقدام شگفت لاكرینس «9» خاطرهای فراموشناشدنی از خود باقی گذارده بود، در اسپارت، در كیمه «10»، در فوسه «11»، در تئوس «12»، در آبدر «13»، در كیند «14»، در پداسوس «15»، در گزانتوس و در دیگر نقاط، همه
______________________________
(1)-Pactyes
(2)-Mazares
(3)-Ionie
(4)-Eolie
(5)-Carie
(6)-Charon
(7)-Lampsaque
(8)-Plutarque
(9)-Lacrines
(10)-Kime
(11)-Phocee
(12)-Theos
(13)-Abdere
(14)-Cnide
(15)-Pedasos
ص: 170
جا مؤلف مطالب را از دهان اهل محل شنیده و در كتاب خود نقل كرده است.
آنچه مؤلف درباره خصوصیات نژادی اقوام مختلف ذكر میكند از بسیاری لحاظ با آنچه سترابون «1» درباره همان اقوام مینویسد شباهتی تام دارد و شاید بهمین جهت عدهای عقیده دارند كه هردوت و سترابون هردو كتاب خود را از منبعی مشترك كه باحتمال زیاد كتاب هكاته معروف است اخذ كردهاند و از روی آن رونوشت برداشتهاند.
در نظر اول، چنین بنظر میرسد كه واقعا چنین بوده است و این دو مورخ هردو از هكاته رونوشت برداشتهاند، زیرا علاوه بر مطالبی كه در اینباره هردو مورخ نقل میكنند و كاملا باهم شباهت دارد، سترابون مطالب دیگری اضافه میكند كه در كتاب هردوت یافت نمیشود. مثلا درباره حراج دوشیزگان بابلی سترابون ضمن تكرار آنچه هردوت گفته اضافه میكند كه اداره این كار بعهده «سه مرد عاقلی بود كه هریك ریاست قبیلهای را بعهده داشتند». درباره فحشای زنان بابلی، سترابون مدعی است كه دوشیزگان بموجب امر هاتف یكی از معابد باین عمل تن درمیدادند. درباره غسل تهذیب كه بعد از هر عمل مقاربت در بابل مرسوم بود، سترابون اضافه میكند كه این غسل نظیر غسلی است كه پس از دست زدن بیك میت انجام میدهند (ولی توضیح نمیدهد در كجا، در بابل یا در یونان؟). درباره تدفین مردگان با عسل، سترابون اضافه میكند كه آنان خورشید را میترا «2» مینامیدند. هردوت میگوید كه پارسها هربار كه قربانی به خداوندان اهدا میكردند گوشت آنرا به خانه میبردند، سترابون اضافه میكند كه بعقیده پارسها خداوند فقط طالب روان قربانی است و به گوشت آن توجهی ندارد.
هردوت میگوید كه پارسها در مجاری آب ادرار نمیكنند و آب دهان نمیاندازند و دستورو نمیشویند؛ سترابون اضافه میكند كه آنان در مجاری آب لاشه حیوانات یا هرچیز نجس دیگری نمیافكنند. هردوت میگوید كه ماساژتها سعادتمند كسی
______________________________
(1)-Strabon
(2)-Mithra
ص: 171
را میدانند كه آنقدر پیر شود تا بسن قربانی شدن برسد و خویشانش او را قربانی كنند و گوشت او را بخورند، و كسانی را كه بمرض درگذرند نمیخورند و در خاك مدفون میكنند؛ در حالیكه سترابون اضافه میكند كه هركس بمرض بمیرد نجس محسوب میشود و باید طعمه حیوانات وحشی شود. بآنچه هردوت درباره ساكنان جزایر رود آراكس مینویسد، سترابون اضافه میكند كه ساكنان این جزایر از پوست درختان برای خود لباس تهیه میكنند و شیره بعضی میوهها را میآشامند. بآنچه هردوت در باره ساكنان قفقاز گفته است، سترابون اضافه میكند كه آنها از حیث حیوانات فقیرند و برای پشم و شیر از آنها نگهداری میكنند.
آیا ممكن است آنچه سترابون بر گفته هردوت افزوده همان قسمتهائی بوده باشد كه این دو مورخ در یكی از كتب تاریخی زمان خود دیدهاند و هردوت توجهی بدانها نكرده و یا اهمیت كمتری برای آنها قائل شده و از نقل آنها صرفنظر كرده ولی سترابون به ذكر تمام آن مبادرت ورزیده؟ باحتمال زیاد جواب این سؤال منفی است، چه اولا در بسیاری از موارد روایت هردوت درست در جهت عكس روایت سترابون میباشد و این مطلب خود مؤید آنست كه این دو مورخ از یك منبع الهام نگرفتهاند.
مثلا هردوت میگوید در موقعی كه پارسها حیوانی قربانی میكنند نوار بر گردن آن نمیآویزند، در حالیكه سترابون مدعی است كه چنین میكنند. هردوت میگوید گوشت قربانی را بر بستری از چمن سبز و بخصوص از شبدر تازه قرار میدهند؛ در حالیكه سترابون مدعی است كه آنرا بر روی بستری از گیاه خرزهره قرار میدهند.
هردوت مدعی است كه در پارس اطفال تا سن پنج سالگی در مقابل چشمان پدر ظاهر نمیشوند و جوانان تا سن بیست سالگی بآموختن اسبسواری و تیراندازی و بكار بردن نیزه و حقیقتگوئی مشغول میباشند؛ سترابون مدعی است كه اطفال تا سن چهارده سالگی در مقابل پدر ظاهر نمیشوند و تا سن بیست و چهار سالگی بآموختن آن فنون مشغولند.
ثانیا در بعضی موارد كه سترابون خود صریحا اعلام میكند كه مطلب را از
ص: 172
هردوت اخذ كرده، مطلبی نقل میكند كه یا هردوت اصولا از آن یادی نكرده و یا از آن سخن گفته ولی سترابون خود چیزی بر آن افزوده است. مثلا هردوت مدعی است كه مقبره آلیات را اصناف سهگانه شهر سارد بنا كردهاند و سهم فواحش در این بنا بیش از دیگر اصناف بود. ولی سترابون عین گفته هردوت را نقل نمیكند و این عبارت را از مورخ طوری منتقل میكند كه معنای آن بكلی تغییر میكند. بدین ترتیب سترابون گاه از روی غفلت و گاه برای افزودن مطالبی كه خود بدان معتقد بوده و با مراجعه به مؤلفان دیگری كه آثار آنان در نظر او وسیله تصحیح كتاب هردوت بوده است درحقیقت خود به كتاب این مؤلف مراجعه كرده و آنرا تا حدی تحریف كرده و شاید بهمین جهت است كه بین مطالب كتاب او و گفتههای هردوت تا حدی مشابهت موجود است.
و اما درباره منابع این فصل از كتاب هردوت باید گفت آنچه مورخ در بندهای 131 تا 140 درباره پارسها نوشته، همچنانكه خود مكرر اشاره میكند، از قول دیگران نقل كرده، ولی طرز تنظیم مطالب طوریست كه اگر مؤلف قسمتهائی از آنرا حقیقة از دیگران نقل كرده باشد در هر حال قبلا نسبت به صحت یا سقم آنها بقدر كافی تحقیق كرده است. در بعضی قسمتهای بند 131 و 134 هردوت درباره پارسها چنین مینویسد: آنها كسانی را كه معبد یا قربانگاه یا مجسمهای برای خدایان بنا میكنند ابله و دیوانه میدانند، آنها خود را بر دیگر ملل ارجح میدانند و احترام آنها نسبت بملل همسایه بنسبت نزدیكی یا دوری آنها زیاد و كم میشود. احتمال زیاد میرود كه آنچه هردوت در این دو بند به پارسها نسبت میدهد خود از دهان آنان شنیده و مطلب در خاطرهاش باقی بوده و بعدها بطور مختصر در كتاب خود از آن یاد كرده. نكته شگفتی كه مؤلف در بند 139 درباره اسامی خاص پارسها نقل میكند و تذكر میدهد كه تمام این اسامی با حرف سیگما «1» پایان مییابد بطوریكه مؤلف نقل میكند خود شخصا آنرا تشخیص داده و كسی این مطلب را باو تذكر نداده است.
______________________________
(1)-Sigma
ص: 173
و نیز احتمال میرود خلط مبحثی كه در بند 131 درباره آناهیتا و میترا مشاهده میشود نتیجه ابتكار شخص او باشد. هردوت به پارس مسافرت نكرده بود، ولی با بسیاری از پارسها معاشرت كرده و با كسانی كه پارسیها را میشناختند گفتگو كرده و حاصل مطالعات خود را تحت عنوان اخلاق و عادات و رسوم و مذهب آنها شرح داده است.
نسبت بآنچه هردوت در بندهای 178، 187، 192 و 200 درباره بابل شرح میدهد تشخیص اینكه چه قسمت از آن سهم شخص مؤلف است و چه قسمت آن از آثار متقدمان اخذ شده كاری است بس دشوار. هردوت خود در بند 159 از كتاب سوم میگوید كه حصار خارجی شهر بابل را در زمان داریوش ویران كردند و تمام دروازههای آن را از جا كندند. با این حال، وقتی از این حصار و دروازههای آن صحبت میكند، فعل را بزمان حال بكار میبرد بقسمی كه خواننده تصور میكند كه این حصار در زمان مؤلف باقی و دروازههای آن همچنان در چهارچوب فلزی خود استوار بودهاند. اینجا است كه این فرض پیش میآید كه ممكن است هردوت برای تشریح وضع كلی از نوشته یكی از مؤلفان متقدم مانند هكاته «1» یا دیونیزیوس «2» استفاده كرده و نوشته آنانرا با احتیاط تصحیح و عینا در كتاب خود بزمان حال نقل كرده باشد. اگر فرض كنیم هردوت هنگام مسافرت باین شهر از راه رود فرات به شهر وارد شده باشد ظاهرا فقط محله های مجاور رود را دیده و آنچه متقدمان درباره این قسمت از شهر نوشتهاند اصلاح كرده و افعال آنرا بزمان حال بكار برده و آنچه خود ندیده و در آثار متقدمان خوانده عینا با فعل ماضی تحریر كرده. دلیل این ادعا اینست كه وقتی از دریچههای فلزی كنار ساحل رود گفتگو میكند فعل ماضی بكار میبرد (بند 180)، و همچنین است وقتی درباره حصار كاخ شاهی (بند 181) و چگونگی عبورومرور مردم بر روی پل فرات سخن میگوید (بند 186). درباره حصار شهر بابل معلوم نیست مؤلف اطلاعات
______________________________
(1)-Hecate
(2)-Dionysios
ص: 174
خود را از كجا كسب كرده، زیرا ارقامی كه درباره ابعاد این حصار نقل میكند بسیار مبالغهآمیز است و روشن نیست مؤلف این اطلاعات را چگونه بدست آورده (هردوت مدعی است كه طول محیط حصار بابل 480 ستاد و ارتفاع آن 200 آرنج بوده و یكصد دروازه بر آن تعبیه شده بود) «1». مؤلف این ارقام اغراقآمیز را كه خود فرصت تحقیق درباره صحت آنها را نداشته و بعلت ویران شدن حصار اصولا تحقیق درباره آن ممكن نبوده بطور یقین از كتابی استخراج نكرده و شفاها از دهان معاصرین خود شنیده و شاید بهمین جهت است كه علاقه عادی مردمان مشرقزمین بمبالغه در نقل مطالب در گفتار او نسبت باندازهها و مقادیر كاملا مشهود است.
درباره آرامگاه زوس بلوس «2» كه هردوت در بند 181 تا 183 بشرح آن پرداخته همین تردید و ابهام موجود است. بدیهی است قصد هردوت از این معبد همان معبد معروف بعل مردوك است كه به ازاژیل «3» معروف بود و برج معروف بابل كه برج اتمنانكی «4» نامیده میشد بر آن قرار داشت. مشكل عمدهای كه در این قسمت از گفته
______________________________
(1)- (برای مقایسه ستاد و آرنج با واحد طول امروز رجوع شود به مقدمه درباره اوزان و مقادیر در یونان باستان صفحه 33) آن قسمت از حصار خارجی شهر بابل كه در زمان بخت النصر احداث شده بود در ساحل چپ فرات بشكل اضلاع مثلثی قرار میگرفت كه جریان فرات قاعده آن محسوب میشد. ضلع شمال شرقی این مثلث در حدود 4500 متر طول داشت، و اگر این رقم را چهار برابر كنیم حد اكثر طول محیط حصار بابل از 18 كیلومتر یعنی كمی بیش از 100 ستاد نبوده است. از طرفی جای تردید است كه حصار مستحكمی كه در زمان بخت النصر بنا شده بود در ساحل راست رود نیز ادامه داشته باشد، چه امروز هیچگونه اثری كه حاكی از وجود این حصار در این قسمت از ساحل باشد مشاهد نمیشود. احتمال میرود كه در این قسمت شهر فقط قسمتی از حصار داخلی كه هردوت در بند 181 بدان اشاره میكند قرار داشته است نه حصار خارجی كه در زمان بخت النصر بنا شده بود. حصار داخلی همان حصاری است كه چهارضلعی بوده و رود فرات آنرا از میان بدو نیم میكرده است. محوطه وسیعی كه در ساحل چپ رود بین حصار داخلی و حصار بخت النصر قرار داشت هرگز جزء شهر بابل محسوب نمیشد و فقط قصر تابستانی پادشاه در این قسمت ساخته شده بود و در مواقعی كه شهر در محاصره دشمن قرار میگرفت ساكنان دهات اطراف بآن پناه میبردند و در آنجا در چادرهای خود مسكن میكردند.
(2)-Zeus -Belos
(3)-Ezagil
(4)-Etemenanki
ص: 175
هردوت مشاهده میشود اینست كه مؤلف در بند 181 صریحا اعلام میكند كه این معبد در زمان او پابرجا بوده است، در حالیكه سترابون و دیودور «1» و آرین «2» از قول نویسندگان معاصر اسكندر نقل میكنند كه ازاژیل و برج بابل در سال 479 در زمان خشایارشا هنگام خاموش كردن شورش مردم بابل ویران شد. بعضی از محققان برای رفع این اشكال حدس میزنند آرامگاهی كه هردوت بدان اشاره میكند و آنرا معبد بعل مردوك تصور میكند درحقیقت چیز دیگری بوده و شاید معبد بعلنبو «3» واقع در بورسیپا «4» بوده است، چه در این شهر نیز كه در جوار شهر بابل قرار داشت معبدی بود كه در آن برج مطبقی ساخته بودند كه بعد از ویران شدن بنای ازاژیل نزد مردم بابل قدر و منزلتی خاص یافته بود. استدلالی كه این دسته از محققان میكنند اینست كه نوشته هردوت حاكی است كه در نظر این مؤلف معبد بلوس و كاخ شاهی در دو طرف رود فرات قرار داشت (بند 181)، در حالیكه بطوریكه متون خط میخی و حفاریهای جدید حكایت میكند بنای ازاژیل و كاخ شاهی هردو در ساحل چپ رود قرار داشتند و شهر بورسیپا در ساحل راست آن. شهر بورسیپا همیشه مجزا از شهر بابل بوده، ولی چون هردوت درباره طول حصار شهر راه اغراق پیموده اشتباها این شهر را نیز قسمتی از شهر بابل بحساب آورده است.
نتیجه این بحث آنكه مطالب بند 181 تا 183 حاصل مطالعات شخص مؤلف در موقع بازدید معبد بعلنبو بوده و مؤلف این بنا را شخصا بچشم دیده و سپس آنچه دیده با آنچه درباره ازاژیل در آثار متقدمان خوانده باهم یكجا جمعآوری كرده و مطالب این دو بند را از آنها تركیب كرده است. البته بعید بنظر میرسد كه هردوت مرتكب چنین اشتباهات بزرگی شده باشد و چون او مدعی است كه بنای ازاژیل
______________________________
(1)-Diodore
(2)-Arien
(3)-Bel -Nebo
(4)-Borsippa
ص: 176
و كاخ شاهی در دو طرف رود فرات بوده است، در این ادعا باید بطور یقین معمائی نهفته باشد. چون جریان رود فرات بطور دائم از مشرق بمغرب تغییر محل میدهد، بعید نیست كه در نیمه قرن پنجم قبل از میلاد جریان آن از میان تپههائی میگذشته كه اكنون به تپه قصر و عمران معروفاند و امروز این هردو تپه پس از تغییر تدریجی جریان آب فرات در ساحل راست رود قرار گرفته باشند. از طرف دیگر در جنوب كاخ شاهی و بین این كاخ و ناحیه اتمنانكی و ازاژیل مجرای مهمی وجود داشته كه مجرای لیبیلكهگالا «1» یا بانیتوم «2» نامیده میشده و اهمیت آن بحدی بوده كه در متون خط میخی از آن یاد شده است. احتمال میرود وجود این مجرا موجب اشتباه هردوت شده و مؤلف آنرا با یكی از شاخههای رود فرات اشتباه كرده باشد. در هر حال تردیدی نیست كه آنچه هردوت در بند 181 تا 183 نقل میكند مربوط به معبد بعل مردوك و ازاژیل است «3»
______________________________
(1)-Libilchegalla
(2)-Banitoum
(3)- آنچه مؤلف در بند 181 درباره برج مطبق نقل میكند با اطلاعاتی كه امروز بوسیله اسناد خط میخی و حفاریهای جدید درباره برج اتمنانكی بابل بدست آوردهاند تطبیق میكند. با این حال، بین این دو متن اختلاف زیادی مشاهده میشود بدین شرح:
1- عده طبقات مرئی كه یكی در دیگری قرار دارد در برج اتمنانكی هفت بوده است نه هشت.
2- محیط قسمت تحتانی برج آن 91 متر و 56 سانتیمتر بوده است نه یك ستاد.
3- پلكان مارپیچ از طبقه دوم شروع میشد و از طبقات سوم و چهارم و پنجم و ششم میگذشت و به صحنهای كه بنای معبد در آن قرار داشت منتهی میشد. پلكان دیگری از سطح زمین تا طبقه دوم كه پلكان مارپیچ شروع میشد وجود داشته.
4- برخلاف ادعای هردوت توقفگاه مخصوص استراحت بالاروندگان در میان راه نبود بلكه در رأس طبقه دوم قرار داشت كه سطحهای وسیع گرد طبقه سوم بر آن احدث شده بود. طبقه اول و دوم هریك بترتیب 33 متر و 58 سانتیمتر و 18 متر و 31 سانتیمتر ارتفاع داشتند، در حالیكه چهار طبقه دیگر هریك بیش از شش متر و ده سانتیمتر ارتفاع نداشتند.
بدین ترتیب وقتی تماشاچی به توقفگاه میرسید درحقیقت در ارتفاع 52 متری بود و فقط 24 متر دیگر برای صعود در پیش داشت.
ص: 177
از سوی دیگر نسبت به ادعای هردوت در جائیكه مدعی است كه این آرامگاه را خود بچشم دیده نمیتوان تردید كرد. و آنچه ظاهرا با حقیقت وفق نمیدهد مطالبی است كه استرابون و آرین و دیودور درباره ویران شدن این معبد بدست خشایارشا نقل كردهاند. یك قرن بعد از آنكه هردوت اثر خود را تألیف كرده است، معاصرین اسكندر كه چندان از پارسها خوششان نمیآمد خساراتی را كه بتدریج با گذشت زمان باین بناها وارد شده بود نشانهای از غارت و آسیب عمدی پارسها تصور كرده بودند، ولی دلائل و شواهد زیادی در دست است كه ثابت میكند پرستش معبد ازاژیل حتی در زمان خشایارشا و بعد از سال 479 قبل از میلاد كه بادعای بعضی سال ویران شدن آنست ادامه داشته. اگر هم از طرف خشایارشا آسیبی باین بنا وارد شده بطور یقین آسیبی كلی نبوده و هرگز نمیتوان گفت این بنا بدست این پادشاه ویران شد، چه غارت كردن یك معبد را نمیتوان ویران كردن نامید.
قسمتی از تاریخ هردوت كه بیش از دیگر قسمتهای آن شایسته توجه و دقت فراوان است مطالبی است كه مؤلف در بند 183 درباره ربودن یكی از مجسمههای بزرگ زرین بدست خشایارشا نقل میكند. باحتمال زیاد این مجسمه یكی از مجسمههای بزرگ مردوك خداوند بزرگ و حامی بابل بوده است و شاید همان مجسمهای بوده كه مردم بابل در آغاز سال نو با تشریفاتی خاص در شهر گردش میدادهاند. در مواقعی كه شهر مردوك بدست یكی از پادشاهان خارجی تسخیر میشد، گاه پادشاه فاتح برای مجسم كردن اطاعت و انقیاد اهالی این مجسمه مقدس را باسارت میبرد. عقیده برخی آنست كه محرك فاتحین در این عمل آن بود كه بعد از آنها غاصبین سلطنت نتوانند هنگام شروع سال نو بعادت آن زمان «دست مجسمه را بگیرند» و خداوند مردوك آنانرا بعنوان «پادشاه بابل» منصوب نكند. سناخریب اولین فاتحی بود كه این مجسمه را باسارت برد و بعد از او خشایارشا است كه در سال 479 قبل از میلاد پس از آنكه سلطنت بابل را رسما منقرص كرد این مجسمه را با خود برد. احتمال میرود هردوت این مطلب را از كتاب یكی از مؤلفانی كه به عصر او نزدیك بوده اخذ كرده و شاید این مؤلف دیونیزیوس از اهل
ص: 178
ملط بوده باشد. و نیز ممكن است هردوت صرفا آنچه را كه شفاها از مردم در اینباره شنیده نقل كرده باشد. آنچه مسلم است ظاهرا هردوت از خصوصیات واقعی این مجسمه و محلی كه مجسمه در آنجا مستقر بود و دلائلی كه پادشاه هخامنشی را بربودن آن برانگیخت بیخبر بوده، چه این حادثه را در كتاب خود بطور یقین تحریف كرده و بصورت عملی درآورده است كه محرك و منشاء اصلی آن حرصوطمع پادشاه بوده است.
فقط آن دسته از اهالی بابل كه سی سال پس از این واقعه میزیستهاند و هنوز نسبت به پادشاه فاتح پارس احساسات كینه و انتقام داشتهاند قادر بودهاند این وقایع را چنین تحریف كنند و برای خارجیانی نظیر هردوت نقل كنند و آنانرا دچار اشتباه سازند. بنابراین تردیدی نیست كه منبع اطلاعات هردوت نسبت باین قسمت از مطالب كتاب خود گفته اهالی بابل است.
اكنون باید دید هردوت نیتوكریس «1» را از كجا شناخته و این ملكه خیالی را كه هرگز وجود خارجی نداشته از كجا یافته و چگونه كارهای بزرگ یكی از پادشاهان بزرگ را كه كمی قبل از لابینت «2» یا نبونید سلطنت میكرده باین ملكه خیالی نسبت داده و او را مادر نبونید معرفی كرده است. حدس زده میشود پادشاهی كه هردوت اقدامات او را باین ملكه نسبت میدهد بخت النصر معروف باشد. نام پارسی بخت النصر كه در زمان هخامنشیان در بابل نیز بر سر زبانها بود بنوكودراكارا «3» است. نكته جالب اینست كه این نام برای یونانیان بیشتر به نام یك زن شبیه بوده است. باحتمال زیاد اولین كسی كه بخت النصر را زن تصور كرده یك نفر یونانی بوده كه زبان پارسی نمیدانسته و اسم این پادشاه را آنطور كه پارسها تلفظ میكردهاند «نبوكودراكارا» بگوش شنیده. وقتی هردوت در بند 100 از كتاب دوم درباره ملكه مصر كه او نیز نیتوكریس نام داشت سخن میگوید، اضافه میكند كه این ملكه با ملكه بابل هم اسم بوده. شاید بتوان همین گفته مؤلف را بمنزله اعتراف سادهای دانست بر اینكه او
______________________________
(1)-Nitocris
(2)-Labynete
(3)-Nabukudracara
ص: 179
نام نیتوكریس را از روی بیاطلاعی بجای «نبوكودراكارا» بكار برده.
آنچه مؤلف درباره پادشاهان قدیم آشور نقل میكند باحتمال زیاد خود در بابل از دهان پارسها و ساكنان این شهر باستانی شنیده. اشتباه فاحشی كه درباره بخت النصر مرتكب شده خود بهترین دلیل این مدعا است، چه چنین اشتباه فاحش فقط از منابع شفاهی ممكن است ناشی شود نه از آثار مكتوب. آنچه در بند 187 در باره قبر نیتوكریس (كه درحقیقت همان بخت النصر معروف است) نقل میكند و آنچه درباره افسانه شكافتن این قبر بدست داریوش مینویسد نمونههای روشنی است از اطلاعاتی كه بطور یقین مؤلف از دهان معاصرین خود در بابل شنیده. باحتمال زیاد این افسانه نیز با حقیقت تطبیق نمیكند ولی نكتهای كه در صحت آن تردید نیست اینست كه خشایارشا در یكی از قسمتهای مخفی معبد مردوك بعنف وارد شد و همین عمل است كه در افسانههای بابلی به شكافتن قبر نیتوكریس بوسیله داریوش كبیر تعبیر شده و همهجا ضمن تحریف این واقعه نام خشایارشا با داریوش اشتباه شده است. عمل خشایارشاه (یعنی ورود بعنف در محل مخفیگاه معبد مردوك) در نظر مردم بابل عملی خلاف مذهب بود و همینكه این عمل از پادشاه پارس سرزد افسانههای زیادی درباره آن بر زبانها افتاد. افسانهای كه هردوت درباره شكافتن قبر ملكه بابل نقل میكند بدون تردید یكی از همین افسانهها است كه اهالی كینهتوز بابل و شاید همانها كه افسانه ربودن مجسمه را اختراع كرده بودند برای او نقل كردهاند.
آنچه هردوت درباره اخلاق و عادات و رسوم اهالی بابل نقل میكند سراسر اشتباهاتی است كه ثابت میكند هردوت در این مورد نقش یك محقق دقیق را بازی نكرده و مكرر دچار اشتباه شده است. ولی نمیتوان تشخیص داد كه اشتباه هردوت در این مورد از گفتگوی شفاهی با اشخاص سرچشمه گرفته یا از مطالعه كتب متقدمین است. آنچه مؤلف درباره نظایر عادات و رسوم اهالی بابل در مصر و عربستان و لیسی و قبرس نقل میكند (بند 182- 193- 198- 199) ظاهرا نتیجه تحقیقات و تجربیات شخصی مؤلف در
ص: 180
موقع تحریر كتاب خود بوده، ولی آنچه در بند 196 درباره ونتهای «1» ساكن ایلیری «2» نقل میكند چنین نیست. احتمال میرود كه ذكر این وجه شبه و توصیف یكی از عاداتی كه در زمان او متروك شده بود از هكاته اخذ شده باشد، چه هكاته قبل از مؤلف درباره دستهای از اقوام ونت كه در ناحیه دریای سیاه سكونت داشتهاند صحبت میكند.
و نیز محتمل است هردوت از عادات مردم بابل ابتدا در شهر بابل كسب خبر كرده و سپس درباره عادات ونتها در مغرب زمین كنجكاوی كرده باشد. در هر حال، در تمام قسمتهائی كه هردوت بشرح عادات و رسوم اهالی بابل اختصاص داده شخصا چیزی از جانب خود نمیگوید و برخلاف آنجا كه درباره عادات و رسوم پارسها مینویسد همه جا مطلب را از قول دیگران نقل میكند. نسبت به اطلاعاتی كه مؤلف درباره ثروت و تمول بابل و عایدات شاهنشاه هخامنشی و ساتراپ محل نقل میكند (بند 192) كمتر میتوان تردید كرد و بطور یقین مؤلف این اطلاعات را در دست اول از ساتراپی كه هنگام سفر مؤلف به بابل در این شهر حكومت میكرده و تریتانتكمس «3» نام داشته بدست آورده و شاید افعال استمراری كه مؤلف بكار برده اشاره به زمانی است كه مسافرت او اتفاق افتاده. و نیز اطلاعات مفصلی كه بعدا درباره حاصلخیزی اراضی این ناحیه و محصولات آن نقل میكند (بند 193) ظاهرا در محل جمعآوری كرده است.
ملحض كلام آنكه حتی بفرض آنكه هردوت نسبت به قسمتهائی از كتاب خود مدیون كتب و آثار متقدمان خود باشد، تردیدی نیست كه كاوشها و جستجوهای شخصی مؤلف، مصاحبه او با اهالی بابل و «كلدانیان» و دیگر بومیان و ملاقات و گفتگو با تریتانتكمس و درباریان این ساتراپ از مهمترین منابع قسمتی از كتاب او است كه بشرح احوال بابل اختصاص دارد. برعكس، هیچیك از مطالبی كه مؤلف درباره دریای خزر، رود آراكس و كشور ماساژتها و اخلاق و عادات و رسوم این قوم نقل میكند نتیجه ملاحظات شخصی او نیست. هردوت خود در بند 201 و 203 مكرر
______________________________
(1)-Venetes
(2)-Illyrie
(3)-Tritantaichmes
ص: 181
بگفته دیگران استناد میكند و مطالب را با عبارت «بطوریكه نقل میكنند» شرح میدهد، ولی هرگز فاش نمیكند كه قصد او از دیگران چه كسی بوده است. احتمال میرود قصد او از این طرز بیان اشاره به آن دسته از كتب جغرافیائی بوده كه قبل از مؤلف تألیف شده بود (هكاته در كتاب خود از همین نواحی سخن گفته و باحتمال زیاد بعضی قسمتهای آنرا نیز خود بچشم دیده بوده است). همچنین احتمال میرود مقصود مؤلف از این كنایه مطلعینی باشد كه او در آسیا یا در سرزمین سكاها با آنها روبرو شده و از آنها درباره این مطالب استفسار كرده است. اگر چنین باشد، مقایسه جزایر رود آراكس با جزیره لسبوس (بند 202) و نیز مقایسه سكری كه در نتیجه استشمام دود ادویه معطر به ساكنان این جزایر دست میداد با مستی و بیهوشی كه از نوشیدن شراب به یونانیان دست میداد (همان بند) و انتقاد فكر غلطی كه در سراسر كشورهای یونانی شایع بود (بند 216) دلیل كافی است بر اینكه بعضی از این مطلعین بطور یقین از اوضاع یونان باخبر بودهاند.
آنچه مؤلف درباره اقوام كاری «1»، كنی «2» و لیسی «3» نقل میكند ممكن است تا حدی از كتب و آثار متقدمان اخذ شده باشد و دلیل این فرض مطالبی است كه مؤلف درباره آثار باستانی و نژادهای وقت نقل میكند. اما نسبت بآنچه هردوت درباره عقیده شخصی این اقوام نسبت باصلونسب خود آنان نقل میكند مسلم نیست كه شخصا در محل از دهان بومیان شنیده باشد و همچنین است روایات مخالفی كه نسبت بهمین مطلب از قول اهالی كرت نقل میكند كه معلوم نیست آیا خود شخصا از دهان ساكنان این جزیره شنیده یا از جای دیگر نقل كرده است. برعكس، آنچه مؤلف درباره عادات و رسوم اقوام كنی نقل میكند (از قبیل شرب مسكرات بطور دسته جمعی و اهمیت زیادی كه در لیدی برای نسب مادری قائل بودهاند) باحتمال زیاد شخصا از اهالی محل شنیده است. افسانه زنی كه از كاهنان معبد آتنا «4» بود و هربار كه بلائی بر شهر نازل
______________________________
(1)-Carie
(2)-Caunie
(3)-Lycie
(4)-Athena
ص: 182
میشدریشی انبوه بر صورت او میروئید باحتمال زیاد در شهر پدازوس «1» كه یكی از شهرهای كاری واقع در نزدیكی هالیكارناس بوده است بگوش مؤلف رسیده.
شرح مفصلی كه هردوت در بندهای 142 تا 151 درباره اقوام یونی و دیگر یونانیان ساكن آسیا و اقوام آكه «2» ساكن پلوپونز «3» نقل میكند باحتمال زیاد از یكی از كتب جغرافیائی آن عصر و شاید از یكی از آثار هكاته اخذ كرده باشد. ستایشی كه مؤلف از آبوهوای سرزمین یونی میكند بیشباهت به مدح و ثنائی نیست كه از دهان یكی از یونیهای دوستدار این سرزمین شنیده شده باشد. توجهی كه مؤلف به انواع زبانهای محلی میكند و راه مبالغهای كه در بیان انواع آن میپیماید گواه قانعكنندهایست بر اینكه منبع این اطلاعات هكاته معروف بوده، چه این مؤلف برای این مسائل اهمیتی خاص قائل بوده است. شمردن نام شهرهای آكائی «4» بترتیبی كه آنها از مشرق بسوی مغرب قرار گرفتهاند یكی از خصوصیات روش هكاته است.
و اما آنچه مؤلف درباره تاریخ گذشته این سرزمین در بندهای 142 تا 151 بیان میكند و اطلاعات جغرافیائی كه در این قسمت شرح میدهد، باحتمال زیاد منبعی كتبی نداشته. تاریخ آگاسیكلس «5» و تغییر شكل اجتماع «شششهری» اقوام دری به اجتماع «پنجشهری» و نیز خشم یونیهای ساكن كولوفون بر شهر سیمرن و فسانه سوگند زنان كاری «6» كه بعد از قتل خویشان خود بعقد ازدواج مهاجرین یونانی در آمده بودند بطور یقین در هالیكارناس و سیمرن و كولوفون و ملط از دهان ساكنان محل برای مؤلف نقل شده است. هردوت درباره سرزمین اصلی اقوامی كه به مهاجرت به یونی پرداختند و پادشاهی
______________________________
(1)-Pedasos
(2)-Achee
(3)-Peloponnese
(4)-Achaie
(5)-Agasicles
(6)-Carie
ص: 183
كه آنان برای خود انتخاب كردند از روایات شفاهی محل استفاده كرده و اگر هم در اینباره به كتبی مراجعه كرده بطور یقین این كتب از نوع كتب نژادشناسی و نسبشناسی بوده است. در شرحی كه مؤلف از اقوام یونی نقل میكند فقط در جائی بنوشته دیگران استناد میكند كه نوشته آنانرا از لحاظی مورد انتقاد قرار میدهد.
این طرز رفتار در بعضی از سطور بندهای 143 و 146 و 147 مشاهده میشود و باحتمال زیاد هدف بحث و جدال او هكاته معروف بوده است نه شخص دیگر. ظاهرا هكاته وضع موجود زمان خود را نقل كرده و گفته بوده كه اهالی یونی در پانیونیون اجتماع میكردهاند، و هردوت كه خود از قوم دری و اهل قلم بوده از این فرصت استفاده كرده و با یك تیر دو نشان زده است، بدین معنی كه هم گفته همكار تاریخنویس خود را مورد انتقاد قرار داده و هم با انتقاد گفته او از اقوام یونی كه همسایگان همشهریان او بودهاند بدگوئی كرده است. هردوت مدعی است كه هكاته سخنگوی اقوام یونی بوده و این اقوام خود را برتر از دیگر اقوام و ملل میدانستهاند و نسبت باقوام دیگر بیاعتنا بودهاند. آنگاه پس از ذكر این نقل قول، مؤلف به بهانه درهم شكستن این ادعا بجان هردو میافتد و قوم یونی و هكاته را توأما بباد انتقاد میگیرد.
ص: 184
مادها و پارسها
95- اكنون ادامه سرگذشتی كه بدان مشغول هستم مستلزم آنست كه درباره این شخص كه كوروش نام داشت و امپراتوری كرزوس را سرنگون كرد كلمهای چند بگویم و چگونگی تسلط پارسها را بر آسیا شرح دهم. در اینباره من از آن عده پارسهائی پیروی خواهم كرد كه قصدشان تجلیل تاریخ كوروش نبوده است، بلكه حقیقت واقعی را بیان كردهاند. من در بیان خود از گفته اینها پیروی میكنم، با اینكه قادرم درباره كوروش سه روایت مختلف دیگر را نیز نقل كنم.
مدت پانصد و بیست سال قسمت بزرگی از فلات آسیا تحت سلطه آشوریها بود و پس از این مدت كه سلطه آنها ادامه داشت نخستین قومی كه از آنها جدا شد قوم ماد بود «1». مادها در جنگی كه برای كسب آزادی خود با آشوریها شروع كردند رفتاری متهورانه در پیش گرفتند و سرانجام یوغ اسارت آنها را متزلزل كردند و خود را آزاد و مستقل نمودند «2». بعدها دیگر اقوام نیز از آنان تقلید كردند و مانند آنها مستقل و مجزا شدند «3».
______________________________
(1)- مادها هرگز بطور كامل تحت اطاعت و انقیاد آشوریها درنیامدند. كشور ماد بارها صحنه نبردهای خونین با سربازان آشوری شد و آشوریها مكرر برای مجازات مادها به شبیخون و حملات غیر مترقب دست زدند. ظاهرا در قرن هشتم قبل از میلاد، بخصوص از زمان سارگون (722- 705 ق. م.) پادشاهان آشور در این سرزمین با اقوامی روبرو شدهاند كه بتازگی باین قسمت قدم نهاده بودند و در مقابل آشوریها مقاومتی شدید از خود نشان میدادند و این اقوام همان اقوام ماد بودهاند. شاید قصد هردوت در اینجا این بوده است كه اشارهای به ورود این اقوام جدید به صحنه سیاست آسیا كرده باشد.
(2)- استقلال قطعی كشور ماد در اواخر سلطنت آسور با نیپال (626- 669 ق. م.) و جانشین او تحقق یافت و در این زمان بود كه كشور ماد برهبری یكی از سران قوم ماد بصورت كشوری واحد و مستقل از آشور بكلی مجزا شد.
(3)- این اقوام كه هردوت بدانها اشاره میكند عبارت بودند از اقوام سیلیسی، بابلی، سوری، یهود و غیره.
ص: 185
96- در آن هنگام در سراسر قاره آسیا تمام اقوام خودمختار و مستقل بودند. ولی بار دیگر سلطه و نفوذ قومی جدید بر آنها مستقر شد و چنین است شرح این داستان «1»:
در بین اقوام ماد مردی بود بسیار زیرك و باهوش كه دیوكس «2» نام داشت و فرزند فرااورت «3» بود. این شخص كه فریفته بچنگ آوردن حكومت بود برای رسیدن بمقصود چنین اقدام كرد: مادها در آن زمان در چند دهكده بطور پراكنده میزیستند.
دیوكس كه از مدتها قبل در دهكده خود مورد احترام و ستایش بود بادقت و علاقهای خاص در آن قبیله باجرای عدالت و دادگستری پرداخت. او موقعی چنین رفتار میكرد كه در سراسر سرزمین ماد مردم نسبت به قانون احترامی قائل نبودند، در حالیكه دیوكس معتقد بود كه حق و عدالت دشمن ظلم و بیعدالتی است. مادهائی كه در دهكده او میزیستند چون شاهد طرز رفتار او بودند او را بعنوان قاضی از بین خود برگزیدند. و او كه مردی قدرتطلب بود كوشید خود را مردی درست و پرهیزكار و عادل نشان دهد. این رفتار موجب شد كه همشهریان او مدح و ثنای زیاد از او گفتند و همهجا از او تمجید كردند بحدی كه ساكنان دهكدههای دیگر نیز دانستند كه دیوكس تنها مردی است كه از روی عدل و انصاف قضاوت میكند. وقتی ساكنان دهكدههای دیگر از این جریان مطلع شدند، آنها كه قبلا با احكام ظالمانهای روبرو شده بودند با آغوش باز بجانب او
______________________________
(1)- مقصود هردوت اشاره باستقرار سلطه فرااورت)Phraorte( و سیاگزار و كوروش پادشاهان ماد و پارس است.
(2)-Deiokes- در سال 715 قبل از میلاد مقارن تاریخی كه هردوت برای استقرار سلطه دیوكس نقل كرده شخصی بنام دیوكو)Dayoukkou( از افسران عالیرتبه كشور مانائی)Mannai( علیه پادشاه خود كه متحد و دستنشانده سارگون پادشاه آشور بود شورید. این شورش بیشتر بتحریك یكی از پادشاهان مجاور بود كه در كشور اورارتو)Ourartou( سلطنت میكرد. این دو اسم یعنی دیوكو و دیوكس باهم شباهتی تام دارند، ولی سرنوشت این دو شخصیت باهم مختلف است، چه بطوریكه متون كتیبههای میخی حاكی است دیوكو بدست سارگون اسیر شد و باسارت به كشور آشور رفت، در حالیكه دیوكس در كشور مادر به سلطنت رسید و خاندان سلطنتی ماد را تأسیس كرد.
(3)-Phraorte
ص: 186
شتافتند تا دعوای خود را بقضاوت او واگذار كنند. سرانجام زمانی رسید كه دیگر مردم به هیچكس جز او برای مرافعات خود رجوع نمیكردند.
97- كمكم شایع شد كه محاكماتی كه در محضر او انجام میگیرد همیشه با عدل و انصاف خاتمه مییابد. پس هر روزی كه گذشت بر عده كسانی كه مرافعه خود را باو مراجعه میكردند افزوده شد و وقتی دیوكس متوجه شد كه همه امور باو مراجعه میشود دیگر حاضر نشد در محلی كه برای قضاوت بر مسند مینشست حاضر شود و از ادامه قضاوت خودداری كرد. استدلال او این بود كه چون تمام روز برسیدگی و قضاوت درباره همنوعان خود مشغول بود بامور شخصی خود نمیرسید و این امور مهمل مانده بود. چون او از قضاوت خودداری كرد، غارت و بینظمی بیش از گذشته در دهكدههای ماد رونق گرفت. پس مادها در محلی گرد هم جمع شدند و با یكدیگر به مشورت پرداختند. حدس من آنست كه در این مجلس دوستان دیوكس بیش از دیگران صحبت كردند و درباره وضع عمومی چنین سخن گفتند: «چون در وضع حاضر ادامه زندگی برای ما در این سرزمین دشوار است، یكی از بین خود بعنوان پادشاه برگزینیم، درینصورت كشور خوب اداره خواهد شد و ما میتوانیم بدون آنكه از هرجومرج و بینظمی مشوش شویم با خیالی آسوده بكارهای خود مشغول باشیم.» آنها با سخنانی نظیر این كوشیدند تا بر خود ثابت كنند كه باید پادشاهی برای خود برگزینند «1».
98- چون این سؤال مطرح شد كه چه كسی را به پادشاهی انتخاب كنند، همگی با اصرار تمام دیوكس را نام بردند و از او تمجید و تكریم كردند. سرانجام مجمع عمومی چنین رأی داد كه دیوكس پادشاه آنها باشد. پس او از مردم ماد دعوت كرد كه برای او مسكنی شایسته مقام سلطنت بناكنند و با ایجاد دستهای از محافظین مسلح بر قدرت و اقتدار او بیفزایند. مادها هرآنچه او میخواست باو
______________________________
(1)- این افسانه بیشتر با افسانه انتخاب پادشاه در بین مردم اولیه كه به افسانه تروگلودیت)Troglodites( معروف است شباهت دارد و ظاهرا باید از این بند نوشته هردوت سرچشمه گرفته باشد.
ص: 187
دادند، باین ترتیب كه در نقطهای از كشور كه او تعیین كرد خانهای بزرگ و مستحكم برای او بنا كردند و باو اجازه دادند از بین آنها دستهای محافظ برای خود برگزیند. وقتی وی سلطه خود را مستقر یافت، مادها را مجبور كرد شهری واحد برای خود بسازند و تمام كوشش خود را در آن بكار اندازند و دیگر توجهی به دهكدههای قدیم خود نداشته باشند. چون در این امر نیز مادها از او پیروی كردند، او به ساختن قلعهای وسیع و مستحكم دست زد كه حصارهائی متمركز از داخل گرد آن قرار داشت. این همان قلعهایست كه امروز اكباتان «1» نامیده میشود. طرز قرار گرفتن این حصارها طوری بود كه هریك از آنها فقط باندازه دندانههای خود از حصار مقدم بلندتر بود. وضع طبیعی این نقطه كه بصورت تپهای مجزا از دیگر قسمتها است تا اندازهای به پیش آمد این وضع كمك كرده است. با این حال، این طرز ساختن حصار تا اندازه زیادی عمدا چنین انجام گرفته است. جمعا تعداد هفت حصار موجود است و كاخ شاهی و خزاین پادشاه در داخل آخرین حصار قرار دارد. طول طویلترین این حصارها با طول حصار آتن برابر است. این پنج حصار هریك دندانههائی برنگهای مختلف دارند كه چنین است: حصار اول برنگ سفید، حصار دوم برنگ سیاه حصار سوم ارغوانی، حصار چهارم آبی و حصار پنجم سرخ نارنجی رنگ.
و اما دو حصار آخر، یعنی حصار ششم و هفتم یكی نقرهایفام و دیگری طلائی رنگ است.
99- دیوكس این حصارها را برای آسایش خاطر گرد خانه خود احداث كرد و به دیگر مردمان امر كرد در خارج از حصارها سكونت كنند. وقتی تمام این بناها
______________________________
(1)- اكباتان محل قدیم شهر فعلی همدان است. توضیحی كه هردوت از این شهر باستان میدهد چندان مقرون بحقیقت نیست، در حالیكه روایت كتزیاس)Ctesias( مورخ دیگر یونان باستان كه در حدود یك قرن بعد از هردوت میزیسته با قول مورخین مؤخر و وضع طبیعی این شهر در حال حاضر بیشتر تطبیق میكند و از این حیث گفته او بیش از قول هردوت قابل اعتماد است.
ص: 188
بپایان رسید، دیوكس مقررات و تشریفاتی بشرح زیر وضع كرد و او نخستین كسی است كه چنین قواعدی وضع كرده است: هیچكس حق نداشت مستقیما با پادشاه تماس گیرد و در هر مورد باید اشخاص تقاضای خود را بوسیله مكتوب و پیغام باطلاع او رسانند. دیگر كسی نمیتوانست پادشاه را بآسانی ببیند، و از این ببعد برای همه كس خندیدن و آب دهان افكندن در حضور پادشاه عملی ناشایست شمرده میشد.
علت اینكه دیوكس این تشریفات را برای خود قائل شد آن بود كه آنهائی كه با او هم سن بودند و از یك سفره باهم غذا خورده بودند و از حیث شایستگی و اصالت خانوادگی خود را از او كمتر نمیدانستند او را زیاد نبینند تا احساسات رشگ و حسد آنها بجوش آید و بر ضد او توطئهای ترتیب دهند چه اگر مدتی او را نمیدیدند كمكم او را موجودی غیر از خود میدانستند.
100- همینكه این مقررات وضع شد و موقعیت خود او با اجرای آن استحكام یافت جدا درصدد استقرار عدالت و دادگستری برآمد. خلاصه مرافعات را كتبا برای او بقصر میفرستادند و او برای هر كاری كه باو مراجعه میشد، پس از قضاوت، حكمی صادر میكرد و پس میفرستاد. چنین بود چگونگی محاكمات در دوره او؛ و اما اكنون چند تصمیم دیگر كه او برای استقرار نظم اتخاذ كرده بوده: هربار كه مطلع میشد كسی مرتكب جرمی شده است او را بحضور میطلبید و در هر مورد مجازاتی متناسب با تقصیر مرتكب بر او میچشانید. و نیز در سراسر منطقهای كه حكومت میكرد جاسوسانی از طرف او مأمور بودند و كار آنها نظارت و شنیدن گفتههای مردم بود.
101- دیوكس فقط اقوام ماد را توانست گرد خود جمع آورد و بر آنها حكومت كند. این اقوام مشتمل بر چندین قبیله بودند بشرح زیر: بوز «1»، پارتاسنی «2»، ستروشات «3»، آریزانت «4»، بود «5»، و مغ «6». چنین بود شرح
______________________________
(1)-Bouse
(2)-Paretacenie
(3)-Strouchate
(4)-Arizante
(5)-Boude
(6)-Mages
ص: 189
قبایل ماد «1».
102- دیوكس فرزندی داشت فرااورت «2» نام كه بعد از مرگ او كه پنجاه و سه سال پس از آغاز سلطنش رویداد سلطنت را بارث بخود منتقل كرد. ولی میراث او محدود به كشور ماد بود و كفایت او را نمیداد. پس به قوم پارس حمله برد، و این قوم نخستین قومی بود كه مورد حمله قرار گرفت و مطیع مادها شد.
سپس، وقتی این دو قوم كه هردو از اقوام نیرومند بودند در اختیار او قرار گرفت، بفكر تسخیر آسیا افتاد و اقوام مختلف را یكی پس از دیگری مطیع كرد تا آنكه با اقوام آشوری بجنگ مشغول شد، همان آشوریهائی كه در نینوا سكونت داشتند «3» و در گذشته فرمانروای سراسر آسیا بودند. با اینكه آشوریها در این زمان متحدینی نداشتند و متحدین آنها از آنها جدا شده بودند «4»، بتنهائی در وضعی با رونق و سعادتمند بودند. پس فرائورت بجنگ آنان رفت و پس از بیست و دو سال سلطنت خود در این جنگ كشته شد و قسمت مهمی از سپاهیان او نیز بقتل رسیدند «5».
103- پس از مرگ فرائورت پسرش كه نوه دیوكس بود و سیاگزار «6» نام داشت جانشین
______________________________
(1)- از شش قبیله فوق فقط چهارتای آن آریائی و دو قبیله دیگر از قبایل غیر آریائی بودهاند كه در اجتماع مادها وارد شده بودند. قبیله مغ اصیلترین قبیله ماد محسوب میشود و معمولا روحانیان ماد از بین آنان انتخاب میشدند.
(2)-Phraorte
(3)- اینكه هردوت تصریح میكند كه مقصود همان آشوریهائی است كه در نینوا سكونت داشتند علت آنست كه در نظر او كلمه آشور و آشوری علاوه بر آشوریهای واقعی شامل اقوام دیگری نیز از قبیل بابل و بابلیها نیز بوده است و خود این كلمه را بر جمیع این اقوام اطلاق میكند (همین كتاب- بند 106 و 178).
(4)- این متحدین درحقیقت همان رعایا یا دستنشاندگان آشوریهای نینوا بودهاند كه مدتها تحت سلطه این قوم فاتح قرار داشتند و در زمانی كه هردوت بشرح تاریخ آن.
مشغول است از قید اسارت آزاد شده بودند.
(5)- هیچیك از دیگر مورخان باستان اشارهای بفتوحات و شكست فرائورت بشرحی كه هردوت نقل میكند نكردهاند. احتمال میرود قضیه مربوط بیكی دیگر از دشمنان قوم آشور از قبیل توگدامی)Tougdammi( از اهل سیمری بوده باشد كه پارسها با او روابطی حسنه داشتهاند.
(6)-Cyaxare
ص: 190
او شد. بطوریكه نقل میكنند این شخص از پدران خود خیلی جسورتر بود و نخستین كسی بود كه سپاهیان آسیائی خود را بدستههای منظم تقسیم كرد و سربازانی كه حامل اسلحههای مختلف بودند از قبیل نیزهداران، تیراندازان و سوار نظام از هم مجزا كرد؛ در گذشته اینها همه باهم مخلوط بودند. همین شخص است كه با لیدیها جنگید و در حین آن جنگ بود كه روز به شب تار مبدل شد «1». هم او است كه سراسر قسمتی از آسیا را كه در آنسوی رود هالیس قرار داشت تحت سلطه و اقتدار خود درآورد؛ و نیز تمام قوای تابع خود را گردآورد و به نینوا حمله برد تا این شهر را بانتقام خون پدر ویران كند. در جنگی كه اتفاق افتاد بر آشوریها چیره شد و شهر نینوا را تسخیر كرد، ولی در همان هنگام مورد هجوم سپاهی كثیر از اقوام سیت كه بفرماندهی پادشاه خود مادیس «2» پسر پروتوتیس «3» آمده بودند قرار گرفت «4». این عناصر سیت در سر راه خود اقوام سیمری را از اروپا به آسیا رانده بودند و خود بدنبال آنان باین قاره وارد شده بودند و در همان حال كه بتعاقب فراریان سیمری مشغول بودند به سرزمین ماد رسیده بودند «5»